دور از جان شما، کمی دندان عقلم درد می کند، از این پهلو به آن پهلو می شوم، دستمال گوجه ای رنگم را به گونه می فشارم و خوابم را بغل می گیرم، بی قرار است، می پرسد گوسفندهایت را شمرده ای؟ می گویم سیصد و نود و هشت تای دیگر مانده است، سری تکان می دهد و می خواهد مثل شبهای قبل برایش قصه بگویم اما نغمه  کیهان در بی کران دور دست .  " هنوز پاییز است!"
آهسته برایش لالایی می خوانم، چشمش گرم می شود، و نفسش آرام.
دستم را از زیر سرش بیرون می آورم، می بوسمش، خوابم چه آرام خوابیده است!
بلند می شوم، پرده را کنار می زنم و از میان پنجره خود را بیرون می اندازم تا در دل تاریکی شمعی روشن کنم و شما را دعوت به شبانه ای دیگر. با شب نامه های بی تقصیر .

راستی کجا بودیم؟
امشب که وب نظرهای گذشته را در صفحات دوستان مرور می کردم دیدم چه زود گذشت از آنهمه آشنایی

یادتان  می آید؟ لطف و مهربانی و ساعتهایی که به دنبال هم می دویدیم تا واژه ای نصیب شود و  شالی که زمستانمان را گرم کند و مشتی آب برای گرمی تابستان
اگر آمدید که می دانم می آیید،
اگر خواندید که می دانم می خوانید،

بمانید،
بمانید!


بگذارید تاریکی هایم روشن شود،
چرا که این شمع بهانه ای است برای دلبری های شما، در این آیینه، که در ظلمات درون بر دیوار دل آویخته ام.

بمانید،
بمانید!

آذر 1398

هنوز پاییز منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ایلیا چت|چت روم ایلیا|چت ایلیا مثبت فوتبال خريد تاتو اسپری موقت بدن شابلون لاك ناخن پرزدار مات 2020 HAKIM DAN طب سنتی MadonnaKshlerin گروه تولیدی و فروشگاه ماه الکتریک وبسایت دکتر هاشم دوست سروشی ها